سیده رستاسیده رستا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

رستای بی همتای من

رستا جونم در ماه یازدهم زندگی

  دختر زیبایم الان ده روز از یازده ماهگیت رو پشت سر گذاشتی و روز به روز شیطون تر میشی و کارهای جدیدتری رو انجام میدی و خیلی هم شیرین تر شدی، وقتی که نشستی خودت رو روی زمین حرکت میدی و جا بجا میشی و وقتی که دمر میشی روی دو دست و دو پا می ایستی و می خوای که به حالت چهاردست و پا بری ،خلاصش این که دیگه نمیشه به هیچ وجه تنهات گذاشت چون دائم در حال ورجه وورجه کردنی وروجک من. این روزها وقتی تو رو توی روروک میذارم تا برم کارامو انجام بدم،وقتی میام بهت سر بزنم تا ببینم در چه حالی میبینم که نیستی و باید خونه رو بگردم تا ببینم کجایی!!!!!!!!! و بعد تو رو توی اتاق یا راهرو پیدا میکنم شیطون بلای مامان. در ضمن همه چیزارو  از روی میز جلو...
30 مرداد 1392

پایان ده ماهگی

  عزیزدل مامان الان که دارم این مطالب رو می نویسم آخرین روز ده ماهگی شماست و فردا هفده مرداد ماه هست و تو وارد یازدهمین ماه زندگیت  که مصادف با عید سعید فطر هم هست میشی،این ماه هم به سرعت ماههای دیگه گذشت و مثل ماههای قبل با بزرگتر شدنت کارهای جدیدی رو انجام دادی. این ماه بیشتر توی اتاق خودت خوابیدی البته تو رو تنها نمی ذاشتیم و من و بابا هم مهمونت بودیم و برای اینکه احساس نا امنی نکنی ما هم در اتاقت می خوابیدیم آخه دیگه بدون بودن در کنارت خواب آرامی نداشتم. خوابیدن توی اتاقت باعث شد تا حدودی مستقل بخوابی و چند شب به تنهایی بدون خوندن لالایی و حرکت در کالسکه به خواب بری.     روزهای پایانی ده ماهگی به دلی...
30 مرداد 1392

احیا

  عزیزم پارسال مثل چنین شبی که احیای شب 21 ماه رمضان بود تو توی شکمم بودی و با هم به احیا رفتیم یادش بخیر. امسال دوازده ماه از اون تاریخ میگذره که از شکمم بیرون اومدی و ده ماهگی رو پشت سر گذاشتی عزیزکم. دختر خوشگلم امشب خیلی واست دعا کردم الهی که همیشه سلامت و حوشبخت باشی. در ضمن امشب سالگرد بابا بزرگ مهربون هم میشه،خدا رحمتشون کنه جا شون خیلی در بین ما خالی هست. ...
30 مرداد 1392

رستاخوشگل در ماه دهم زندگی

 این مطلب به مرور و سر فرصت تا پایان ماه دهم به روز رسانی خواهد شد. سلام رستا جانم در پایان این ماه: قد دخترگلم: 77cm وزن دخترنازم:9.00kg کارهای اولین و جدید رستا جونم در این ماه: - بای بای می کنی - ماه من زمان بیرون آوردن لباس،خودت لباستو از سرت بیرون میاری، - معنی جملات رو تا حدودی متوجه میشی و وقتی که میگم بیا با روروکت به سمتمون میای عزیزم. و کلی کارای بامزه و خوشمزه دیگه.    اولین طعمها و غذاهایی که در این ماه میل فرمودی:رطب، هندوانه، نیمرو   مامان جون خودت سعی میکنی لباست رو بیرون بیاری، عزیزدلم می خوای به مامان کمک بدی!!!!!!!!!!  اینم چند تا عکس از حرکات بامزه و دوست داشتنی رستا...
25 مرداد 1392

خدایا

  رستایم حضورت به ما شادی و نشاط هدیه میده و امید رو در ما زنده میکنه. گفتن تمام اون حس عشق و علاقه ای که توی قلبمه قابل توصیف نیست و در قالب اینجا نمیگنجه عزیزم . از خدا که تو رو سالم،زیبا جذاب ،دوست داشتنی و باهوش آفریده سپاسگزارم. ای خدای مهربون از تو ممنونم که یه دختر ناز و مامانی به ما دادی.     ...
10 مرداد 1392

خاطره روز تولد

  عزیز دلبندم روز تولدت غیر قابل پیش بینی شد و تو یهو تصمیم گرفتی که پا به این دنیا بگذاری از این رو من تصمیم گرفتم این خاطره رو ثبت کنم: ماه آخر بارداری که بودم هر هفته باید واسه چک شدن وزن و ضربان قلب  به دکتر مراجعه میکردم خانم دکتر گلشیرازی از یک ماه قبل تاریخ زایمانم رو 29 مهر تعیین کرده بود،دو هفته قبل از این تاریخ که 17 مهر ماه و روز ویزیتم بود به همراه مامانی به بیمارستان نفت رفتیم البته ناگفته نمونه که اون روز من یه کم کمر درد و یکی از علائم زایمان رو هم داشتم که طبق معمول با مراجعه به کتاب فکر کردم چون هفته های آخر رو میگذرونم دچار این عوارض شدم ،خلاصه وقتی دکتر منو دید و معاینه کرد گفت که باید بستری بشی واسه زای...
8 مرداد 1392

پایان هشت ماهگی

 رستای خوشروی من،عزیزم دیروز پانزدهم تیر ماه سالگرد ازدواج من و بابا بود و امروز هفدهم تیر نه ماهگی شما تموم شده و وارد ده ماه شدی وای که چقدر زمان زود میگذره.این عکس مربوط به اولین روز ده ماهگیت هست عزیزم.     این ماه خیلی شیطنت میکنی واسه همین نیاز به مراقبت بیشتری داری،باید حواسم باشه چیزی رو تو دهان نکنی،با رورروکت حرکت میکنی و همه جا میری و دنبالم میای ،وقتی به آشپزخانه میرم تا واست غذا بیارم و از دیدت پنهان میشم گریه میکنی و لی من سریع خودمو بهت نشون میدم،عزیزدلم ،مامان که هیچ وقت تو رو تنهات نمیذاره و دورادور حواسم بهت هست،شیطنتات رو دوست دارم عزیزم.    دختر نازم به دلیل کمبود وقت و مشغله زیادی ...
7 مرداد 1392

روز مبعث پیامبر

امروز وارد نه ماه شدی عزیزم،مدام مخوای دمر شی و سعی میکنی پاهات رو زیر شکم جمع کنی و سینه خیز بری،مامانی و خاله کلمه بابا رو باهات تمرین کردند و تو الان با...با رو میگی،برا چند ثانیه میشینی و موقع خواب روی دست به خواب میری،قربونت برم عزیزم چقدر ناز می خوابی. مهروی من،رستای من، پایان هشت ماهگی تو مقارن بود با مبعث پیامبر(ص) که مامانی و خاله مرضیه ،خاله سمیه و عمو شهرام و پدرام پسر خاله شما که تازه اول دبستان رو پشت سر گذاشته مهمان ما بودند و به اتفاق به بندر طاهری رفته بودیم و خیلی هم بهمون خوش گذشت.   ...
7 مرداد 1392

دس دسی صداش میاد

    ببین دست زدنت رو عزیزم  چه خوشگل دست میزنی؛توی ده ماهگی دست زدن رو یاد گرفتی،وقتی بهت میگفتم دس دسی کن دست میزدی دیگه کاملا دست و پات رو می شناختی. اینم چند تا عکس از دست زدنت عزیزدلم.     ...
3 مرداد 1392

اولین دندان

امروز 31 تیر ماه هست و بابا متوجه شد که اولین دندون وروجک ما در حال بیرون اومدن هست،(دندون پایین) چند روز بود خیلی ناآروم شده بودی و من نگران شده بودم ولی الان فهمیدم که علت اون همه ناآرومی درد لثه هات بوده عزیزم  البته فقط نوک دندونت بیرون اومده ،به هر حال تولد اولین دندونت مبارک عزیزم.   اینجا پاهای کوچولوت رو میبری به سمت دهنت و می خوای که بخوری.   ...
3 مرداد 1392